زودتر بیا (ماهان من )

ماهان ناز من بابا جونت لحظه شماری میکنه با هم برین استادیوم

بذار بعضی چیزها را همین الان با هم روشن کنیم . جنبه هایی از زندگی هست که نمی شود انتخاب شان کرد . یعنی هرچقدر هم طالب و مدافع آزادی و اختیار و انتخاب باشی ، باز هم مجبوری با بعضی واقعیت ها کنار بیایی . مثلا زمانه ای که در آن زندگی می کنی تحت انتخاب تو نیست . پدر و مادرت را هم نمی توانی انتخاب کنی . ویژگی های ژنتیکی ، وضعیت های محیطی و ... با این جور چیزها باید کنار بیایی . اینها را طبیعت و محیط  برایت انتخاب کرده اند . یعنی باید قبول کنی که قسمتی از زندگی جبر و قسمتی از آن اختیار توست .  یکی از همین چیزها که شاید ژنتیکی و موروثی برایت تعیین شده است ، استقلالی و تاجی بودن توست ! یعنی این هم جزو همان چیزهایی ست که از قبل تعیین ...
20 شهريور 1393

بدون عنوان

مادر بودن خیلییییی حس عجیبیه و خاصیه احساس میکنم  قلبم جایی بیرون از سینه ام میتپه! عجیییییییب حس زیبا و در عین حال ترسناکیه .... .... ماهان  مهر و ماه من مالک رویاهای بارون زده ی من قلب من ؛ عشق اول من؛ حس تکرار نشدنی من؛ وروجک  زیبای من؛ قلب من ؛ ماهانم  ؛ بی اندازه دوستت دارم عاشقانه منتطر توی بغل گرفتنتم    ...
5 شهريور 1393

وروجک من بیتابتم

عشق کوچولی مامانی یکی دو روزه ول خوردنت رو احساس میکنم . حس کردنت لمس خوشبختی بودنت توی دلم بزرگ تزین نعمت خداست ، اوج حس ها هستش که باشی و من لمست کنم دارم بودنت رو باور میکنم نیاز دارم به بودنت حس کردن  ماهان دوست داشتنی من ، اینجا همه منتظر که بیایی خاله زیبا و خاله بی تا  خیلی مشتاق هستن که زودتر بیای آخه میدونی من و بابا جونت 7سال اومدنت رو به تعویق انداختیم خوب نمیشد که همینجوری بیایی نمیشد که خودمون رو برای بودنت تو ریز این سقف آماده نکنیم نخواستیم تو که میایی کم بودی داشته باشی ،الان برای همینه که همه بی صبرانه مشتاق اومدن شما فینقل جون هستن بیایی دنیایی من و بابایی خیلی رنگی تر میشه ،البته من و بابا خان یه زندگی آروم دوس ...
26 مرداد 1393

تو عشق کوچولی بابایی ( باز برات نوشته )

سه شنبه 21 مرداد 1393 : زیبا ولی بی معنی ! این اسم طولانی را روی لباس هایی گذاشته ام که برای تو خریده ایم . داریم برایت خرید می کنیم . داریم برای همه روزهایی که قرار است با تو جور دیگری شوند آماده می شویم . ولی این تکه تکه لباس های کوچک و زیبا ، برای من کوچکترین معنایی ندارند تا وقتی که بوی تو را بگیرند . قبول دارم که زیبا هستند ولی معنای آنها را تو باید ببخشی . تو باید به آن لباس های خوشگل ، زیبایی و مفهوم شان را هدیه کنی . بوی تن تو می شود معنای لباس های تو . وقتی توی آن لباس ها ایستاده ای ، وقتی آن لباس ها با چهره خندان تو عجیب می شوند ، وقتی با همان لباس ها به آغوشم می دوی ، آنها برای خودشان با معنی می شوند . آنها چیز خاصی می شوند . آ...
25 مرداد 1393

مدت هاست بی آنکه باشی با تو زندگی میکنم

عشق کوچولوی من ماهان من  امروز روز شماری میکردم تا ببینم چقدر دیگه باید منتظر دیدن چشمای ناز و قشنگت باشم باز هم خیلی صبوری میخواد که این همه ماه دیگه باید منتظرت باشم دلم ضعف میره که زودتر اون گردن ناز نرمت رو زودتر ببوسم  نمی دونم الان توی دلم چه شکلی هستی و چی احساس میکنی چی احساس نمی کنی تمام حواسم بهت هست که نکنه اذیت بشی نکنه چیزی باعث بشه نارحت بشی برای سالم بودن تو هرکاری از دستم بر بیاد برات انجام میدم . از روزی که احساست کردم و فهمیدم که قرار وارد زندگی ما بشی تمام سعی خودم میکنم که بتون جو آرومی رو برات فراهم کنم دوس دارم زودتر لمست کنم زوتر بیای که دلم بر دیدنت بی تاب هستش عشق  کوچولوی دوس داشتنی من برات ب...
24 مرداد 1393

و باز هم بابا جونت برات نوشته بود :)

سه شنبه 14 مرداد 1393 : شاید ندانی ولی آدمها می نویسند تا فراموش نکنند . می نویسند تا آن حس و حالی که در لحظه داشته اند برایشان ابدی و جاودانه بشود و هر زمان که آن نوشته ها را خواندند ، همان حالت و خلق به سراغشان بیاید . آن ها می ترسند که  طعم خاص در لحظه ، در همان لحظه بماند و آدم از تکرار و تداعی اش بی نسیب بماند . آنها می نویسند تا از شر این ((ترس ِ ناپایداری))خلاص شوند . آدمها به شدت از فراموش کردن و فراموش شدن واهمه دارند . اصلا بگذار خیالت را راحت کنم . من با بیشتر آنهایی که نمی شناسی و روزی خواهی شناخت فرق می کنم . من با احساساتم ، زیبایی های عاطفی زندگیم خیلی راحتم . من ابایی ندارم که دارم اینها را برای تو می نویسم و تو ش...
23 مرداد 1393

اولین متن پر از احساسی که بابایی برات نوشته بود

مطب پُر خانم بود و جای نشستن نبود . رفتم ته کوچه و جای دنجی ، روی پله ای نشستم . دل توی دلم نبود پدرسوخته . نمی دانی آدم چه حالی پیدا می کند . قرار بود از آن بالا مادرت از دکتر اجازه بگیرد تا اگر ممکن باشد ، من هم صدای قلبت را بشنوم . ولی  ...  بهت برنخورد ها پدرسوخته ، دکتر بدجنسی داری ! نگذاشت که اولین ارتباط مستقیم من و تو اتفاقا بیفتد . گفت دستگاهم ضعیف است و باید به آزمایشگاه تخصصی بروید . البته خبر سلامتی و رشد طبیعی تو را داد و این که همه چیز روبه راه است . ولی برای دیدن و شنیدنت باید چند روز دیگر بگذرد . بین خودمان باشد پدر سوخته، ولی برای اولین بار به مادرت حسودی ام شد ! او می تواند تو را بی واسطه حس کند و من باید دست ب...
23 مرداد 1393

عشق کوچولی من

سلام عشق کوچولی من  این اولین روزه که میخوام از اینجا تمام روزهای که منتظز به دنیا اومدنت هستیم رو برات بنویسم  تا یه روز خودت بیایی و بخونی . امروز تو سیزده هفته و 5 روزه هستی من و بابای خیلی منتظر اومدنت بودیم و از روزی که فهمیدیم قرار وارد دنیایی ما بشی بی صبزانه منتظرتیم و امیدواریم سالم و بی مشکل بدنیای ریبای دو نفره ما بیایی راستی بابای واسه دیدنت خیلی عجله داره و کاش بودی و می دیدی که وقتی اولین تصویرت رو دید چه هیجانی داشت و اشک تو چشاش جمع شده بود خوشبحالت که چنین بابا پر احساس و عشق نسبت به خودت داری امیدوارم بتونیم برات مامان بابای خوبی باشیم راستی قرار تو یه استقلالی دو آتیشه باشی از الان بابات وقتی مسابقه اس...
23 مرداد 1393
1